گنجشک به خدا گفت

گنجشک به خدا گفت: لانه ی کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم ، سر پناه بی کسیم ، طوفان تو آن را ازمن گرفت . کجای دنیای تو  را گرفته بود؟؟؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آن گاه تو از کمین مار پر گشودی!!! چه بسیار بلاها  که از تو به واسطه ی محبتم دور کردم وتو ندانسته به دشمنیم برخاستی 

خدایا

خدایا از من بگیر هر آنچه مرا از تو می گیرد.

گل را یک روز، تو را هر روز،

گل را یک روز، تو را هر روز، گل را تا وقت از بین رفتن، تو را تا مرگم دوست دارم

هیچگاه

هیچگاه فاصله ها

       حریف خاطره ها

    نیستند